در تاريكی محض بودم. هیچ چیز را نمیدیدم. نوری روشن شد. پرتو فانوس بر صورتش افتاد ولی غریبانه غریبه بود.
صورت معصومیداشت. دلش به وسعت ایران بود. از صورتش مهربانیهای دخترانه اش معلوم بود. وجدانم مجوز طعنه زدن به او را نمیداد؛ پس فقط نگاهش کردم.
برچسبها: بلکا , نویسندگی , طاهرخانی , نوشتن , بلکا طاهرخانی
فریاد دلم بشنو ###