صورت گندم گون کودکم را بوسیدم. خندید! دلم ضعف رفت برای آن خنده بانمک و نقلی.
گل زعفرانی را برداشتم و بر موهایش آویختم. به دریای بنفش گلهای جلویم نگاه کردم و با صدای خنده او، شروع به پاک کردنشان کردم؛ پاک کردن بنفش گلهای تربتی.
برچسبها: بلکا , نویسندگی , طاهرخانی , نوشتن , بلکا طاهرخانی
848 _ ولد الزنا یا طهارت مولد